حکایت شمشیر داموکلس یکی از حکایتهای اخلاقی یونان باستان است. داموکلس (Damocles) شخصیتی درباری و خوشزبان و چاپلوس در دربار یکی از پادشاهان به نام دیونیزوس دوم پادشاه سیراکوز در قرن چهارم قبل از میلاد بوده است.
حکایت شمشیر داموکلس
داموکلس ادعا میکرد که پادشاه، از نظر قدرت و صلاحیت ادارهی مملکت، مردی خوشبخت و موفق است. روزی پادشاه به او پیشنهاد کرد که آن دو یک روز جایشان را باهم عوض کنند تا داموکلس بتواند خود خود این خوشبختی را تجربه کند. داموکلس هم با شتاب و اشتیاق بسیار این پیشنهاد پادشاه را قبول کرد. شامگاه در دربار مجلس شام ترتیب دادند. داموکلس در آن مجلس از اینکه شاهانه از وی پذیرایی میشد احساس رضایت و شعف فراوان میکرد.
ولی ناگهان متوجه شد که شمشیر تیزی درست بالای سرش با تار مویی از دم اسب آویزان است. بلافاصله با دیدن شمشیر، نگران شد و تجربهی لذتبخش خود را فراموش کرد. پس به سرعت و نگرانی از جا برخاست و از پادشاه درخواست کرد به وی اجازه داده شود تا مجلس را ترک کند و در همان حال گفت که دیگر هیچوقت آرزو نخواهد کرد که چنین خوشبخت باشد.
اصطلاح شمشیر داموکلس
داستان اساطیری شمشیر داموکلس، در ادبیات سیاسی، اقتصادی و تجاری کاربرد دارد. این عبارت شرایطی را نشان میدهد که تهدیدی همیشگی و بزرگ، فردی موفق را تهدید میکند. اگر رقبای سیاسی یا اقتصادی یا اجتماعی، بتوانند این گونه تهدیدها را برای رقبای موفق خود ایجاد کنند، راه را بر ایشان تنگ کرده و احتمال تسلیم شدن و عقبنشینی آنان را افزایش میدهند.
بسیار کوتاه ومفید جهت خواندن